۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

خوب خیلی خوب

روزهایی که می رم سر کلاس فارغ از هر چیزی میشم که منو اذیت می کنه!!! جوری با شور و امید سر کلاس حرف می زنم و دانشجوهای ناامید رو تحریک به شادی و فعالیت می کنم که وقتی از کلاس میام بیرون و به حرفام فکر می کنم چشمام گرد میشه که من خودم که بدترم!!!! یکی باید بیاد به من امید بده!!! (البته در زمینه کار و فعالیت ها) خلاصه کلی کیف می کنم که دانشجوهای علاقمند رو می بینم یا کسایی که سعی می کنند علاقمند بشند یا کسایی که سعی می کنم علاقمندشون کنم. هر کلاسی که شروع میشه برام یه دنیای جدید می شه. اون روز که قرار بود یکی از این دنیاها رو بدم به یکی دیگه با بغض گفتم ولی خیلی بچه های خوبی بودن! یکی از دوستام گفت که ای بابا ما باید سی سال بریم سر کلاس نمیشه که تو از الان انقدر به دانشجوهات وابسته بشی.

پی نوشت 1 : روزهای خوبی در انتظارمه و شاید خیلی پر کار باشه. یو هو!!!
پی نوشت2 : یادم رفت!!!