۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

دعوت




اینا کارت دعوته برای دوستام که خارج از ایرانند
دوست داشتم تو عروسیمون بودین




۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

خدا گر ز نعمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری


گاهی که مشکلات از حالت شکلاتشون در میان آدم فقط آرزو میکنه خدا یه فرشته به کمک بفرسته. تو این مدت که من و شوهرم هم کار می کردیم هم درس می خوندیم هم وسایل خونه می خریدیم هم کارای عروسیمونو می کردیم یکی از اون موقعها بود که یه فرشته بی هیچ منتی به کمکمون اومد.(گذشته از اینکه تو این مدت کلی کمک روحی هم به من کرد) و حالا من این پست رو نوشتم که بگم فرشته عزیز دوست بسیار مهربانم آرزوی خوشبختی و سلامتی برای تو و همسرت رو دارم هر چند که می دونم خدا اجر نیکیهای زیاد و بی منتت رو تو این دنیا بهت میده . ما چه کاره ایم که دستامون خالیه. این گل تقدیم تو

۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه

رویش

اولین برگها...


۱۳۸۷ مهر ۲۶, جمعه

بارالها
همانطور که نوح را با آموختن کشتی از دست کافران نجات دادی
همانطور که آتش را بر ابراهیم گلستان کردی
همانطور که موسی را با شکافتن نیل از دست فرعونیان نجات دادی
همانطور که یونس را از ظلمات دل ماهی رهایی بخشیدی
همانطور که با تنیدن تار به در غار محمد را از گزند مشرکان رهاندی
بر محمد و آل او درود فرست
و با من آنچه کن که اهل آنی...

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

صبح

چه کیفی داره هوای خنک صبحدم پاییزی...

زن و مرد از دیدگاه قرآن

http://mahshid3000.persianblog.ir/post/94
برای کسایی که وقت نمی ذارن که خوب بخونند و بیندیشند و عناد می ورزند!
http://banooh2eyes.blogspot.com/
ساندرا...سکینه...

حس خوب


امروز بعد از مدتها زود از خواب بیدار شدم و کسل هم نبودم (این زود که میگم زود تر از روزای پیشه وگرنه خیلی هم زود نبود) و بعد از چند هفته بالاخره نشستم سر درسم!!! هوا خیلی خوب و خنک بود خیلی حس خوبی داشتم. یه چیزی دلم رو قلقلک می داد. مخصوصا که راه جدیدی برای حل مساله ام به فکرم رسیده بود.(این از اونجا ناشی میشه که طبق معمول استاد گرامی بهتر از وضعیت درسی من خبر داره تا خودم!!! چند روز پیش بهم گفت که فکر کنم هنوز تو continuous logic اشکال داری و من هم کلی بهم برخورد به حدی که گفتن شاید اشتباه می کنم و بنده خدا حرفشو پس گرفت ولی وقتی که رفتم سراغه درس مذکور دیدم بعععععله بازم استاد گرامی درست گفتند و کلی لم و قضیه هست که می تونم ازشون استفاده کنم که نکردم و چسبیدم به تعریف که باهاش به "هیچ جا" رسیده بودم.)


امروز هم بعد از مدتها به اتفاق همسر عزیزم می خوایم بریم پارک و باهم ازغذایی که پختم بخوریم. می خوام ماکارونی درست کنم با گوشت و قارچ و ته دیگ سیب زمینی و پنیر و درکنارش ذرت و فلفل دلمه ای و هویج خام همراه با ژله چند میوه و شکلات و شاید مخلوط پنیرو گردو و کنجد.


چند وقته که به این نتیجه رسیدم که مشکلات من که تمومی نداره که بهتره سر به سر مشکلات نذارم و زندگی عادیمو" پر از حس خوب "بکنم ولی نمی شد تا اینکه از دیروز لحظاتی دست داد که "حس خوب" دوباره تو من به وجود اومد. وقتی که توی دانشگاهی ازم خواستند درس بدم و خیلی خوب رفتار کردن حتی حاضر شدن که بهم کمک کنن که درسه خیلی ازم وقت نگیره و بتونم به بقیه کارهام برسم. بعدش هم رفتم فروشگاه رفاه. هم قسمت خوراکیها هم قسمت لوازم خونه. اونجا هم "حس خوب"ه دوباره اومد مخصوصا که یکی از شعرهای مورد علاقه ام هم داشت پخش می شد.


یه شب مهتاب


ماه میاد تو خواب


منو میبره


کوچه به کوچه


باغ انگوری


باغ آلوچه


...


عمو یادگار


خوابی یا بیدار


مستی یا هوشیار


...


خوابم یا بیدار


شهیدای شهر


مستم یا هوشیار


شهیدای شهر


...


(فکر کنم خیلی مخصوصا گفتم)


هم اتاقی خوشفکرم الان جلوم نشسته و بهم میگه "فقط خودتی که که مسول خودتی."

۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه

افسون


در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم می کند، آبی آسمان را که می بینم و می دانم که نیست و خدا را که نمی بینم و می دانم که هست...

۱۳۸۷ شهریور ۱۳, چهارشنبه


بزن باران که دین را دام کردند......
.....................................................
سلام
حال همه ما خوب است اما تو باور مکن!

۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

ماه رمضان





امروز اولین روز ماه رمضان بود. ماهی که امیدوارم به نقطه عطف زندگی ام تبدیل شود و منحنی زندگیم با متغیرهای معنویت، دینداری، سعادتمندی، موفقیت تحصیلی و تلاش سیر صعودی داشته باشد.

رمضان آمد با دعاهای دلنشین، افطارهای جمعی ،

اعمالی که سعی می کنی تو این ماه بهتر انجام بدی و

تلاش برای حفظ روح از بدیها.




بارالها! مارااز روزه داران واقعی قرار بده. آمین!

۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه


خیلی بی حوصله ام. هر چقدر با خودم حرف می زنم نمی تونم خودمو متقاعد کنم. همه مشکل دارن. حتی مشکلات بیشتر از من. ولی نمی دونم چرا نمی تونم با وجود این مشکلها درست زندگی کنم. شاید انتظاراتم زیاده شاید... . گذروندن وقت به بی حوصلگی و بیهودگی بیشتر اذیتم می کنه. تلنبار کارها ی نکرده و درسهای نخونده. احتیاج به یک تلنگر، یک انگیزه خوب و طولانی مدت و شاید یک فکر آروم دارم که شروع کنم. خیلی از کارها به نظرم جذاب میاد ولی دست ودلم به کار نمی ره. شما فکر می کنین چی کار باید بکنم؟

۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

شادی


خوبی ها، نیکی ها را باید از نو نوشت

شادی ها را باید زندگی کرد

و من دوباره می نویسم

و من دوباره زندگی می کنم...

دو روی سکه


امروز داشتم با یکی از دوستانم که گروهی برای شناخت و مطالعه راجع به امامان (ع) داریم صحبت می کردم. بحث راجع به عقاید مخالف و چگونگی آزادی در دنیای غرب بود. خوب این آزادی منافعی داره ولی همینطور معایبی! شاید از لحاظ خلق و خو به خاطر عدم استرس و برنامه ریزی خوب باشند ولی کل اخلاقیات رو پوشش نمی دن! به علاوه اینکه این اخلاقیات به خاطر خداوند نیست و تاثیری در حال معنویشون نداره وهمچنین اینکه عنصر مهمی که در نظر نمی گیرند خانواده است و تلاش برای بهبود آن که در اسلام و وجود انسانها نقش مهمی در ایجاد آرامش برای اونها داره. هرچند از حق نگذریم وسایل رفاه دنیوی اونجا جوره بستگی داره دنبال چی باشی. البته من مخالف رفاه نیستم ولی به شرطی که ما رو از فطرتمون و اون چیزایی که ارزشمنده جدا نکنه.

سوره القصص (60)

و ما اوتیتم من شئ فمتاع الحیوة الدنیا و زینتها و ما عند الله خیر و ابقی افلا تعقلون.

آنچه که به شما داده شده پس متاع زندگی دنیا و زینتش است و آنچه نزد خداست بهترو پایدار تر است البته اگر بیندیشید.


بارالها!

من خواب دیده ام که کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ کس نیست...
یا ابا صالح المهدی ادرکنی...
اللهم عجل لولیک الفرج...
بارالها ما ار جز یاران واقعی آن حضرت قرار بده! آمین!

۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه

رویای شیرین




بالاخره تونستیم یه خونه نقلی بگیریم. حسن قضیه در اینه که یه حیاط خلوت کوچولو داره. دارم براش نقشه می کشم. یه باغچه پر از سبزیجات ؟




یا یه باغچه پر از گل؟



۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه

لحظات خوش زندگی ام


سالهاست که تنها لحظات خوش زندگی ام پناه بردن به خدا و بودن با همسرم است، بقیه اش اضطراب آلود و تلخ. لبخندهایش، نگاهش، سخنانش که مرا از هرچه سیاهیست می رهاند وتلاش او برای شاد بودن من و باز بگویم که مورد ها و موردهاست. خدا را شاکرم که در این زمانه دغل او را به من داد و من را به او!

دلم از این دنیای پردود و از نامهربونیهای مردماش گرفته. شهری که برای همه بیگانه ای بیش نیستی، اصلا فرقی نمی کند که چند سال با آنها زندگی کرده ای و چگونه زندگی کرده ای. تهمت ،دروغ، نامهربانی و سنگ دلی... آه. دلم می خواست برم به یک جنگل نمناک و انبوه که درختاش به سختی اجازه ورود نور خورشید رو می دن. با یه رودخونه با آب خنک و زلال وسطش. می رفتم پاهامو می کردم تو آب. با خش خش برگاش نماز می خوندم. آه که چقدر شیرین بود! کاش بسیاری از مشکلات سر راه برآورده شدن این رویا نبود!!!

۱۳۸۷ تیر ۱۹, چهارشنبه

شک

خدای من ! تنها تو پناه منی . من رو از شک هام نجات بده. تنها تویی که می تونی ایمان رو در دلم عمیق کنی . به من یقین بده ، که شک نکنم ، که این شکها منو زجر ندن کمکم کن که توتنها یار بی پناهانی. بگذار تاب بیارم . بگذار همه سختیها را تاب بیارم و در عین حال از زندگی لذت ببرم اون وقته که می فهمم نور ایمان رو به قلبم تابوندی.
کاش تو خواننده شعرم باشی...

۱۳۸۷ خرداد ۲۵, شنبه

یک پاره آجر

روزي مردي ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت فراوان از خيابان كم رفت و آمدي مي گذشت.
ناگهان از بين دو اتومبيل پارك شده در كنار خيابان يك پسر بچه پاره آجري به سمت او پرتاب كرد.پاره آجر به اتومبيل او برخورد كرد .
مرد پايش را روي ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد كه اتومبيلش صدمه زيادي ديده است. به طرف پسرك رفت تا او را به سختي تنبيه كند.
پسرك گريان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو، جايي كه برادر فلجش از روي صندلي چرخدار به زمين افتاده بود جلب كند.

پسرك گفت:"اينجا خيابان خلوتي است و به ندرت كسي از آن عبور مي كند. هر چه منتظر ايستادم و از رانندگان كمك خواستم كسي توجه نكرد. برادر بزرگم از روي صندلي چرخدارش به زمين افتاده و من زور كافي براي بلند كردنش ندارم.
"براي اينكه شما را متوقف كتم ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده كنم ".
مرد متاثر شد و به فكر فرو رفت... برادر پسرك را روي صندلي اش نشاند، سوار ماشينش شد و به راه افتاد ....

در زندگي چنان با سرعت حركت نكنيد كه ديگران مجبور شوند براي جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب كنند!
خدا در روح ما زمزمه مي كند و با قلب ما حرف مي زند.
اما بعضي اوقات زماني كه ما وقت نداريم گوش كنيم، او مجبور مي شود پاره آجري به سمت ما پرتاب كند.

اين انتخاب خودمان است كه گوش كنيم يا نه!

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

دعا



خدایا توفیق زیارت ...بده که رفتیم و ندانستیم که چه کم کردیم و چه ها نکردیم . خدایا! بخوان که دیده بیشتر می خواهد و دیدن تشنه تر می کند. بطلب! که توشه برگشت کفاف بقیه سالها را نداد که کم دیدیم و کم دل داده بودیم. بخواه! که نه دل همه روح را این بار فدا می کنیم...

خلوص نيت





امروز روي يك آگهي تبليغاتي ديدم كه آماتيست سنگي كه به ماه تولد من نسبت مي دهند نشان خلوص نيته. با توجه به آموزه هاي دوستم فكر كنم به چاكراي بالاي سر ربط داره. نمي دونم اين چيزها جقدر درسته فقط مي دونم خيلي از اين چيزايي كه انسانها از اين راهها به دنبالشون مي گردن تو دين خودمون اسلام هم هست فقط بايد خوب نگاه كرد و به چشم دل ديد. رها شدن از اميال نفساني دنيوي و اتصال به حضرت دوست بسي سختر از رها شدن از جاذبه زمينه . ولي چون اولي با چشم دل ديدني و دومي با چشم سر و چون همه چشم دل ندارند خوب دومي دلخواه تر ميشه. كاش ! واي كاش! به دنبال سيركردن چشم دلمان هم بوديم.