۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

رمضان و عید فطر

ماه رمضون یعنی ماهی که وقتی داره تموم می شه هم ناراحتی هم خوشحال. ناراحتی از اینکه می تونستی بیشتر استفاده کنی می تونستی به خدا نزدیکترو نزدیکتر بشی. با خودت می گی کاش هنوز فرصت داشتم کاش این ماه بیشتر خودمو بهتر می کردم. خوشحالی از اینکه داره تموم میشه و بر می گردی سر زندگی عادیت. بالاخره تونستی خودتو درست کنی هرچند نصفه نیمه. تواناییهاتو بیشتر بهشون پی بردی.
ماه رمضون یعنی ماهی که وقتی توشی یه جاهایی دیگه حوصله ات سر میاد و می خوای تموم شه ولی وقتی که داره تموم میشه دلت می گیره دلت تنگ میشه برای صفاش. ماهیه که بقیه ماههای سال خیلی وقتها هواشو می کنی.

خداوندا! پایان این ماه رو آغاز زندگی خداپسندانه ما قرار بده.
عید فطر مبارک.

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

یک روز زندگی

اینو یکی از دوستهای بسیار عزیزم برام فرستاد باید یادم بمونه !


يك روز زندگي
دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقي بود.
پريشان شد و آشفته و عصباني نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد.
به پر و پاي فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادي، تنها يك روز ديگر باقي است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن."
لا به لاي هق هقش گفت: "اما با يك روز... با يك روز چه كار مي توان كرد؟ ..."
خدا گفت: "آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويي هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمي‌يابد هزار سال هم به كارش نمي‌آيد"، آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: "حالا برو و يک روز زندگي كن."
او مات و مبهوت به زندگي نگاه كرد كه در گودي دستانش مي‌درخشيد، اما مي‌ترسيد حركت كند، مي‌ترسيد راه برود، مي‌ترسيد زندگي از لا به لاي انگشتانش بريزد، قدري ايستاد، بعد با خودش گفت: "وقتي فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگي چه فايده‌اي دارد؟ بگذارد اين مشت زندگي را مصرف كنم.."
آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگي را به سر و رويش پاشيد، زندگي را نوشيد و زندگي را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد مي‌تواند تا ته دنيا بدود، مي تواند بال بزند، مي‌تواند پا روي خورشيد بگذارد، مي تواند ....
او در آن يك روز آسمانخراشي بنا نكرد، زميني را مالك نشد، مقامي را به دست نياورد، اما ...
اما در همان يك روز دست بر پوست درختي كشيد، روي چمن خوابيد، كفش دوزدكي را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايي كه او را نمي‌شناختند، سلام كرد و براي آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتي كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
او در همان يك روز زندگي كرد.
فرداي آن روز فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، كسي كه هزار سال زيست!"
زندگي انسان داراي طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن مي انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگي آن است.
امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتي براي طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

انرژی مثبت

دو پست قبل به این دلیل که دیگه نمی خوام به خودم انرژی منفی بدم حذف شد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

خیر

داریم خونمون رو عوض می کنیم. شاید به دید خیلی ها یه خونه لوکس تو یه محله خوب یه پیشرفت باشه. ولی من تفکرم عوض شده. چند ساله که عوض شده. تو هر چیزی که اسمشو بشه پیشرفت یا یه موقعیت خوب گذاشت من به این فکر می کنم که آیا خیره؟ آیا منو همسرم باز هم اونجا همینقدر خوشبخت و خوشحال و راضی خواهیم بود؟ سلامت خواهیم بود؟ اینا برای من مهمتره تا چیزای دیگه. تو این خونه که شاید خیلی ساده بود من و همسرم به اوج خوشبختی و رضایت رسیدیم. شاید محدودیت هاش گاهی کلافه ام می کرد ولی راضی بودم. شاد بودیم.

الان به همسرم اینو گفتم. او هم گفت که در مورد خونمون همین احساس رو داشته ولی این احساس نباید مانع ریسک پذیریمون بشه. یه چیز هم براش تعریف کردم که کلی خندید: خونه ما تو یه محله آرومه وتو بهار و تابستون حسابی روشنه ولی اتاق خوابش یه قسمت دنج و کم نور خونست. بهش گفتم روزهایی که خونه بودم تو این نور درخشان و قشنگ، عصرها که می رفتم می خزیدم زیر لحاف خنک تو اون اتاق تاریک، پر از لذت می شدم. کلی خندید.

امیدوارم خونه جدیدمون هم خیر باشه برامون.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

به دل من نشست

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

جوانه

"شکافتن دانه, جوانه زدن, به خود بالیدن, رشد کردن و رشد کردن و گاه گل دادن"
منظره ایه که از وقتی گل و گیاه پرورش می دم دیدم و هر دفعه بیشتر از دفعه پیش هیجان زده می شم.

پی نوشت: لاله عباسی های خونمون جوونه زده.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

نمایشگاه کتاب

نمی دونم چرا امسال بیشتر از هر سال بی صبرانه منتظر نمایشگاه کتاب هستم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

كوه

اوايل كه اومده بودم تهران از ديدن كوههاي خشك اينجا تعجب مي كردم . تعجب مي كردم كه به چها رتا دونه درخت مي گن جنگل كارا. آخه تا اون موقع هر كوهي كه رفته بودم كوه نبود در واقع، يه جنگل پر پشت شيب دار بود. ولي حالا بعد از 10 سال منظره اين كوهها با برفهاي روشون با آسمون آبي بي لك به يكي از لذت بخش ترين منظره هاي زندگيم تبديل شده. مخصوصا كه اين منظره رو از لاي درخت هاي به هم پيوسته خيابون وليعصر (پارك وي تا تجريش) ببينم.

پي نوشت: من چقدر فضاي سبز شمال تهران رو دوست دارم. مخصوصا كه امروز كلي شقايق ديدم.

۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

از مسلمانیم شرمم آید.

من طبق یه حادثه خیر با پروفسور وایراخ آشنا شدم و البته الان هم به لطف تکنولوژی با ایشون کار می کنم. فقط از وقتی که با ایشون آشنا شدم غیر از مطالب علمی کلی اخلاقیات ازشون یاد گرفتم. یکی این بود که قولی که می دم سرش واستم ! باور می کنین که ایشون تنها تعهدی که در قبال من داره اینه که بهم قول داده کمکم کنه؟ یکی دیگه هم بازم به همون قول بر می گرده که وقتی با یک نفر قرار می ذارم که بهش کمک کنم سر وقت حاضر شم. بعدیش هم اینه که وقتی با یکی کار می کنم سریع جوابشو بدم و منتظرش نذارم.

پی نوشت 1 : اشکال از اسلام نیست از مسلمونی ماست(از مسلمونی منه!) . حقیقت که بارفتار آدمها تغییر نمی کنه.
پی نوشت2 : البته توجیهات فراوونی وجود داره که چرا من و خیلی های دیگه اینجوری نیستیم ولی شاید همون طور که تو پست مسوولیت گفتم اینا همش توجیه باشه.

۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

خيلي خوابم مياد چون سرتاسر ديشب خواب دفاع از پايان نامه ام رو ديدم و اتفاقاتي كه ميافتاد كه باعث مي شد دفاع نكنم. حالا كو تا دفاع يعني تا اون موقع بايد از اين خوابها ببينم. واي نه! خدااااااا!

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

خسته ام

نمی دونم چرا این روزها اصلا نمی تونم متن های سنگین بخونم که لازمه براش فکر کنم در عوض تا دلتون بخواد به داستانهای رو آوردم که متون ساده ای دارند. نمی دونم شاید ته هردو به یه مطلب می رسه شاید هم نه. شاید هم خسته ام ...

۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

بهار درIPM





داغه داغه!

بهار


واقعا زیبایی بهار نفس گیره!
پی نوشت: عکس جاده دوهزار. عکس رو خودم گرفتم! واقعیه!

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

فصلها قاطی شده. کل زمستون در حسرت یه چیکه! برف بودیم نیومد هیچی هفته دوم بهار در حالی که تو راه تهران بودیم اومد اونم چقدر سنگین. مردم هم در حال گشودن عقده برف بازیشون بودند. نکته بامزه ماجرا این بود که تو اتوبانی بودیم که هفته پیش ازعید افتتاح شده بود و هیچ راه برگشتی وجود نداشت و مردم گاردهای وسط راه رو کندن که بتونن برگردن برن جاده قدیم! نکته بامزه تر ماجرا این بود که هیچ پلیس و راهداری وجود نداشت و این به حدی باعث بی نظمی شد که هردو تا جاده بسته شد وما بعد از 9 ساعت دوباره برگشتیم رشت!

پی نوشت: خاک بر سر این مم. ل. کت !(ببخشید می دونم از اینجا خانواده رد میشه ولی دیشب هیچ کس جای ما نبود!)

یک پی نوشت جدی: دیشب در پی دعوای دو گروه از افراد اتوبوس که یک گروه می خواست برگرده و یک گروه می خواست راهو ادامه بده یک نکته مهم رو واقعا لمس کردم (چون تو گروه ممتنع بودم نظاره گر ماجرا بودم و به خوبی این مساله رو دیدم) که به شدت آستانه صبر ما ایرانیها پایینه و زود جوش میاریم و تموم شخصیت طرف رو به گند می کشیم حالا جالبه که دو گروه این کار رو می کردند و از هم به خاطر این کار انتقاد می کردند! این بین یه شخص محترمی بود که شروع کرد با دلیل و برهان و با آرامش و صدای معمولی گروه مخالف رو آروم کردن. بدون اینکه شخصیت طرف رو درگیر کنه. واقعا به این نتیجه رسیدم که باید روی خودم کار کنم که در شرایط بحرانی به خودم مسلط باشم و منطقی حرف بزنم نه اینکه به خاطر رسیدن به حرفم از چیزهایی که ربطی به ماجرا ندارن
(مثل اینکه ناسلامتی مهندس مملکتی و پول بلیطتو ما می دیم و عصبی شدن های بی موردو...) استفاده کنم.

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

یاد بگیرم

کی میشه آدمها رو سفید یا سیاه نبینیم؟(نبینم؟) که با اشتباهی از آدمهای سفید به دنبال توجیهی برای اشتباه بودن بقیه حرفاشون باشیم(یا توجیهی برای درست بودن اشتباهشون!) و با دیدن درستیی از آدمهای سیاه به دنبال توجیهی برای اشتباه بودن درستشون.

۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

دلم می خواد دوباره فیلم "خیلی دور خیلی نزدیک " رو ببینم.

انرژی منفی

هوای این روزهای ایران پر از انرژی منفیه.
ایها الناس!!!!!! به اندازه کافی مشکلاتمون زیاد هست. خودمون تحملش رو سخت تر نکنیم.
بیاین تو حرفها و فکرهامون دقت کنیم.

حس

تموم کردن یه مرحله از زندگی و شروع یه مرحله جدید تو یه محیط جدید با یه عده آدم جدیدو... خیلی هیجان انگیزه خیلی حس خوبیه. من ده ساله که این حسو تجربه نکردم. یعنی تو زندگیم فقط دو بار حس کردم. یه بار از دبستان به راهنمایی(که فکر کنم خیلی حساب نمیشه)یه بار هم از دبیرستان به دانشگاه.
شاید این هم یه دلیلی باشه که این ترم دلم نمی خواست دانشکده خودمون درس بدم. فکر کن. تو اتاقت نشستی و درس می خونی و کامپیوتر و این حرفها بعد یه ساعت دیگه با یه رفتار دیگه می ری یه طبقه پایین درس می دی بعد یه ساعت دیگه با یه رفتاردیگه می ری یه طبقه پایین تر پیش استادت بعد هم سوار آسانسور میشی بر می گردی سر جای اولت.
دلم یه جای جدید می خواد با یه محیط دلپذیر که مطمئن باشم لااقل چند سالی اونجام.

پی نوشت: راهنمایی دبیرستانم یکی بود. دانشگاهم که خودتون می دونید.

دلیل خودکشی معلمهای ریاضی

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

امروز یه ایمیل برام اومد از همون دوست (خواهر) همیشگیم. پیامش این بود:

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن
به این مسئله فکر کنین


دارم فکر می کنم من چقدر اینجوریم؟

یادم باشه یادت باشه یادش باشه یادمون...

سعی می کنم یادم نره! شما هم اگه تونستین کمک کنین
http://amir1348.blogfa.com/post-114.aspx

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

استاد من

استاد نازنين من يه مسلمون واقعيه.

؟

يكي از بديع ترين مناظري كه من خيلي از روزها مي بينم و سرشار از هيجان و شعف مي شم منظره ايه كه در افق انتهاي بلوارمون قرار داره و اون منظره كوههاي برفيه كه با يه آسمون آبي بي لك كه نويد يه روز با هواي تميز رو ميده يا يه كوه برفي با يه آسمون خاكستري كه اون روز حتما بارون مياد ويا مثل امروز كه انگار برف كوهها تا آخر آسمون كشيده شدند؛ يه آسمون پرابر. ولي در هر حال يه لذت بي اندازه با اين منظره منو سرخوش مي كنه.
ولي امان از روزاي كثيفي كه هيچ چيز ته بلوار ديده نميشه.

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

منطق فازی

پارسال تو کنفرانس کرمان استاد بسیار نازنین، دکتر اسفندیار اسلامی(دانشکده ریاضی کرمان قطب سیستمهای فازیه و ایشون یکی از سردمداران منطق فازی تو ایران هستند.) که واقعا تو سواد و رفتار نمونه هستند این مطلب پایین رو به نقل از یکی از مقاله های فرستاده شده به کنفرانس گفتند(وقتی سر نهار من و همسرم داشتیم سوال پیچش می کردیم و او با حوصله و خوشرویی جواب می داد) مطمئن نیستم کسی که معرفی کرد این شخصه یا نه ولی مطلب همینه:
http://www.riazilog.com/13840508/fuzzy-and-quran.htm
واقعا زیبای ریاضیات (به خصوص منطق(آیکون لبخندو چشمک)) اعجاب انگیز و لذت بخشه.

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

دلم لرزید

چند روز پیش یکی از دوستان قدیمی رو که اونم داشت از ایران می رفت دیدم بهم گفت تو هم بالاخره یه روز از اینجا دل می کنی روزی می رسه که تو ایران اونقدر غریب میشی که می گی از ایران برم پیش دوستام!!!