۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

صبح

چه کیفی داره هوای خنک صبحدم پاییزی...

زن و مرد از دیدگاه قرآن

http://mahshid3000.persianblog.ir/post/94
برای کسایی که وقت نمی ذارن که خوب بخونند و بیندیشند و عناد می ورزند!
http://banooh2eyes.blogspot.com/
ساندرا...سکینه...

حس خوب


امروز بعد از مدتها زود از خواب بیدار شدم و کسل هم نبودم (این زود که میگم زود تر از روزای پیشه وگرنه خیلی هم زود نبود) و بعد از چند هفته بالاخره نشستم سر درسم!!! هوا خیلی خوب و خنک بود خیلی حس خوبی داشتم. یه چیزی دلم رو قلقلک می داد. مخصوصا که راه جدیدی برای حل مساله ام به فکرم رسیده بود.(این از اونجا ناشی میشه که طبق معمول استاد گرامی بهتر از وضعیت درسی من خبر داره تا خودم!!! چند روز پیش بهم گفت که فکر کنم هنوز تو continuous logic اشکال داری و من هم کلی بهم برخورد به حدی که گفتن شاید اشتباه می کنم و بنده خدا حرفشو پس گرفت ولی وقتی که رفتم سراغه درس مذکور دیدم بعععععله بازم استاد گرامی درست گفتند و کلی لم و قضیه هست که می تونم ازشون استفاده کنم که نکردم و چسبیدم به تعریف که باهاش به "هیچ جا" رسیده بودم.)


امروز هم بعد از مدتها به اتفاق همسر عزیزم می خوایم بریم پارک و باهم ازغذایی که پختم بخوریم. می خوام ماکارونی درست کنم با گوشت و قارچ و ته دیگ سیب زمینی و پنیر و درکنارش ذرت و فلفل دلمه ای و هویج خام همراه با ژله چند میوه و شکلات و شاید مخلوط پنیرو گردو و کنجد.


چند وقته که به این نتیجه رسیدم که مشکلات من که تمومی نداره که بهتره سر به سر مشکلات نذارم و زندگی عادیمو" پر از حس خوب "بکنم ولی نمی شد تا اینکه از دیروز لحظاتی دست داد که "حس خوب" دوباره تو من به وجود اومد. وقتی که توی دانشگاهی ازم خواستند درس بدم و خیلی خوب رفتار کردن حتی حاضر شدن که بهم کمک کنن که درسه خیلی ازم وقت نگیره و بتونم به بقیه کارهام برسم. بعدش هم رفتم فروشگاه رفاه. هم قسمت خوراکیها هم قسمت لوازم خونه. اونجا هم "حس خوب"ه دوباره اومد مخصوصا که یکی از شعرهای مورد علاقه ام هم داشت پخش می شد.


یه شب مهتاب


ماه میاد تو خواب


منو میبره


کوچه به کوچه


باغ انگوری


باغ آلوچه


...


عمو یادگار


خوابی یا بیدار


مستی یا هوشیار


...


خوابم یا بیدار


شهیدای شهر


مستم یا هوشیار


شهیدای شهر


...


(فکر کنم خیلی مخصوصا گفتم)


هم اتاقی خوشفکرم الان جلوم نشسته و بهم میگه "فقط خودتی که که مسول خودتی."

۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه

افسون


در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم می کند، آبی آسمان را که می بینم و می دانم که نیست و خدا را که نمی بینم و می دانم که هست...

۱۳۸۷ شهریور ۱۳, چهارشنبه


بزن باران که دین را دام کردند......
.....................................................
سلام
حال همه ما خوب است اما تو باور مکن!

۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

ماه رمضان





امروز اولین روز ماه رمضان بود. ماهی که امیدوارم به نقطه عطف زندگی ام تبدیل شود و منحنی زندگیم با متغیرهای معنویت، دینداری، سعادتمندی، موفقیت تحصیلی و تلاش سیر صعودی داشته باشد.

رمضان آمد با دعاهای دلنشین، افطارهای جمعی ،

اعمالی که سعی می کنی تو این ماه بهتر انجام بدی و

تلاش برای حفظ روح از بدیها.




بارالها! مارااز روزه داران واقعی قرار بده. آمین!

۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه


خیلی بی حوصله ام. هر چقدر با خودم حرف می زنم نمی تونم خودمو متقاعد کنم. همه مشکل دارن. حتی مشکلات بیشتر از من. ولی نمی دونم چرا نمی تونم با وجود این مشکلها درست زندگی کنم. شاید انتظاراتم زیاده شاید... . گذروندن وقت به بی حوصلگی و بیهودگی بیشتر اذیتم می کنه. تلنبار کارها ی نکرده و درسهای نخونده. احتیاج به یک تلنگر، یک انگیزه خوب و طولانی مدت و شاید یک فکر آروم دارم که شروع کنم. خیلی از کارها به نظرم جذاب میاد ولی دست ودلم به کار نمی ره. شما فکر می کنین چی کار باید بکنم؟