۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

16 آذر

قسم حضرت عباس را باور كنيم يا دم خروس را!!!!!!!!
پي نوشت 1 : دم خروس استعاره از گل سرخ است!!!!!!
پي نوشت 2 : قسم حضرت عباس هم استعاره از ني. روه.اي گار.د.ي خيابان هاست!!!!!!!!

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

????????????

شخصیت اول: اعتقاد خاصی تو زندگیش نداره. با اینکه راجع به اعتقاداتش فکر نکرده (حتی تو زندگیش یه کتاب غیر درسی هم نخونده) ولی حرف حرف اونه و با اینکه تو برای حرفی که می زنی کلی مطالعه و فکر کردی و از اظهار نظرهای عجیبش شاخ ر سرت سبز می شه ولی اگه قبول نکنی که حرف اون درسته عصبانی میشه (حتی اگه این مساله در حوزه تخصصی تو باشه). هیچ وقت مسولیتی بیشتر از درس خوندن نداشته (به خاطر طرز تفکر خانواده که چون پسره در خدمتش بودن) کوچکترین مشکلات براش بزرگترین بودن و همه خونواده رو درگیر می کرده. همش در حال درس خوندن با استرسه و همش میگه که بدبخته چون باید کنکور فوق بده باید کنکور دکترا بده باید امتحان زبان بده بره خارج و هیچ کس تو زندگیش از این مشکلات نداره از درس خوندن عذاب میکشه ولی همچنان درس می خونه !!!!!!! و میگه با درس خوندن عمرم تلف میشه ولی باز درس میخونه!!!!!!!!! یه معیار برای موفقیت آدمها تعریف می کنه و فقط اگه هر کس اونو داشته باشه به نظرش موفق میاد جالب اینه که نمیدونه چرا این معیار باعث موفقیته فقط این معیاریه که الان اکثر جوونای جامعه دارند و اونم ادامه تحصیل در خارجه. به خاطر همین فکر می کنه تنها راه موفقیت همینه. حالا چرا خودشم نمی دونه!!!!!
شخصیت دوم: درس می خونه ولی نه همش ولی همون که می خونه حال می کنه. عشق کتاب خوندنه. آشپزی می کنه حال می کنه. همیشه غیر درس خوندن مشغولیت دیگه ای هم برای خودش دست وپا می کنه. راجع به اعتقاداتش فکر کرده و بهشون پایبنده. مسیر زندگیش رو خودش انتخاب کرده. به خاطر همین از دید خونواده اش مورد پسند نیست. ولی خودش از این مسیر راضیه و داره لذت می بره. از لحاظ مدرک تحصیلی هم بالاتر از اولیه ولی خارج نرفته. برای رفتن یا نرفتن هم با جامعه همسو نمی شه فکر می کنه با همه سختیهاش اینجا هم می تونه با سواد شه و فکر می کنه اینجا بیشتر به درد جامعه اش می خوره. به اعتلای فکری و عملیش اهمیت میده و در جهت اونا تلاش می کنه نه برای چیزایی که در جامعه باب شده.


شما کدوم رو ترجیح میدین ؟ من که دومی. زندگیی که از لحظاتش که از کارهایی که می کنی لذت نبری زندگی نیست عذاب دائمیه.

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

مرگ

حتما همه ماجرای 11 سپتامبر و اونایی که زنده موندن رو شنیدن. امروز همچین اتفاقی برای من افتاد. آخر کلاس یکی از بچه ها که چند جلسه می خواست اشکالی بپرسه و نشده بود پرسید و وقتی متوجه اشتباهش شد کلی با هم به اشتباهش خندیدیم و همین باعث شد من دیر به BRT برسم و تو زیر گذر یادگار دو تا اتوبوس قبل از ما تصادف وحشتناکی کردن. اگه 2 دقیقه زودتر رسیده بودم....وای... چقدر مرگ به انسان نزدیکه. می خوام سعی کنم جوری زندگی کنم که هر وقت تو هر شرایطی مردم مطمئن باشم که خوب زندگی کردم...

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

خوب خیلی خوب

روزهایی که می رم سر کلاس فارغ از هر چیزی میشم که منو اذیت می کنه!!! جوری با شور و امید سر کلاس حرف می زنم و دانشجوهای ناامید رو تحریک به شادی و فعالیت می کنم که وقتی از کلاس میام بیرون و به حرفام فکر می کنم چشمام گرد میشه که من خودم که بدترم!!!! یکی باید بیاد به من امید بده!!! (البته در زمینه کار و فعالیت ها) خلاصه کلی کیف می کنم که دانشجوهای علاقمند رو می بینم یا کسایی که سعی می کنند علاقمند بشند یا کسایی که سعی می کنم علاقمندشون کنم. هر کلاسی که شروع میشه برام یه دنیای جدید می شه. اون روز که قرار بود یکی از این دنیاها رو بدم به یکی دیگه با بغض گفتم ولی خیلی بچه های خوبی بودن! یکی از دوستام گفت که ای بابا ما باید سی سال بریم سر کلاس نمیشه که تو از الان انقدر به دانشجوهات وابسته بشی.

پی نوشت 1 : روزهای خوبی در انتظارمه و شاید خیلی پر کار باشه. یو هو!!!
پی نوشت2 : یادم رفت!!!

۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

یه پست پائیزی - آشپزی!!!



پائیز دل انگیز ناگهان رسید. نم نم بارون، بوی خاک، نسیم با بوی بارون. این روزها همش یه چیزی انگار داره دلمو قلقلک می ده. همش هیجان زده ام. یکی از اون حس های خوب تو این جور مواقع سراغم میاد و منوسرخوش می کنه.


آممممما! هرگز نشه فراموش که به خاطر این تغییر ناگهانی هوا یه سرماخوردگی هم هست یه حسا سیت هم همینطور. پس برای جلوگیری هر چه سریعتر از قطعی برق!!! دست به کار می شوم و سوپ مخصوص را آماده می کنم.(این سوپم تو خوابگاه خیلی طرفدار داشت.)


مواد لازم برای سوپ مخصوص (یک قابلمه بزرگ)


جوپوست کنده یک پیمانه سر خالی


دال عدس یک پیمانه سرخالی


نخود فرنگی ایضا


سیب زمینی دو عدد متوسط


هویج یک عدد نسبتا بزرگ (بزرگ نباشه که به گفته های پدر عزیز مواد شیمیایی بیشتری از کود کسب کرده!)


پیاز دو عدد کوچک


سیر کوبیده دو ق مربا خوری


آب قلم به اندازه کافی (صد البته آب مرغ هم می تونید به کار ببرید ولی با به نظر من با آب قلم خوشمزه تر و مقوی تره)


بامیه 5 یا 6 تا


قارچ 4 یا 5 تا


کلم بوکسل 7 یا 8 تا


گوجه فرنگی 4 تا پوست گرفته شده و رنده شده


رشته ریز مقداری


ذرت بخارپز ایضا


سبزی (جعفری و گشنیز) 4 ق غ


شیر یک فنجان


ادویه: گرام ماسالا، زنجبیل، فلفل قرمز و سیاه و نمک




طرز تهیه:من پیاز و هویج و سیب زمینی و بامیه و قارچ رو نگینی خرد کردم کلم رو 4 قاچ کردم به همراه جو، دال عدس، نخود فرنگی، گوجه، سیر و ذرت داخل قابلمه ریختم. آب قلم رو اضافه کردم با ادویه ها(بدون نمک). آخرای پخت رشته و سبزی و نمک رو اضافه کردم. آخرش شیر رو اضافه کردم و گذاشتم یه قل بزنه.




بعد با آبلیمو در کنار همسر گرامی صرف نمودیم و البته برای چند روز دیگه هم موند. شما در کنار هرکس یا به تنهایی که میل می کنین نوش جونتون.


۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

مسؤولیت

دیروز که تو آشپزخونه داشتم برای افطار سبزی خوردن می شستم یهو یه صدایی از حیاط اومد. فکر کردم حتما همسرم حسن یوسف رو که برده حیاط یه بادی به سر و کله اش (حسن یوسف) بخوره!!! گذاشتتش روی رف کنار پنجره و افتاده. منم سریع برای نجات اون دویدم طرف در حیاط. چشمتون روز بد نبینه. در رو که باز کردم باران خرده نان و تکه نان و دستمال کاغذی های استفاده شده و کاغذ کالباس و... بود که به طرف حیاط نازل می شد!!!(آیکون تعجب زیاد) خلاصه سریع دویدم طبقات بالا تا مجرم را دستگیر کنم(آیکون نیشخند) خیلی زحمت نداشت چون یه پسر مو سیخ سیخی بود که سریع هم اعتراف کرد! (من به موهاش کار ندارما ولی این قیافه که دیدم معمولا ادعاهای زیادی دارن و به نظرشون بقیه که اینجوری نیستند املند و یه حس برتر بینی خودشون توشون هست چون دارن از خارجیها پیروی می کنند!!!) بعد هم رفتم پیش مدیر ساختمون که الحق برای این کار برازنده است و حسابی خط و نشون کشیدم!!!(شاید تعجب کنید که دیگه مدیریت ساختمون این حرفا رو نداره که. ولی من معتقدم که برای هر کاری آدم باید در اندازه اون کار باشه یا بشه تا بتونه اون کار رو درست انجام بده مخصوصا در مورد مسئولان مملک.تی)
به هر حال بعد که اومدم پایین به این نتیجه دوباره رسیدم که مشکل جامعه ما صرفا مسئولای مم.لک.تیمون نیستن. مشکل اصلی خودمونین چون اونها هم از ما هستن پس همینطوری اند. مثلا تا وقتی من اسراف می کنم (در حد خودم) مسئول عالی رتبه مم.لک.ت هم میاد افطاری بزرگ میده به بقیه اعضا از جیب مردم(اسراف می کنه در حد خودش). خوب من چی بگم من که همون کارو دارم در سطح خودم انجام می دم!!! ولی اگه به طور عادی اسراف نکنیم اون طرف هم اصلا جرات اسراف نداره.
یا خیلی چیزای دیگه. حالا جالبترش اینه که همه بی قانونیها رو می کنیم بعد مشکلاتی که پیش میاد انگار ما تقصیر نداشتیم. نه دیگه عزیزم!!! نمی شه!!! خیلی از مشکلات نتیجه یه سری از اتفاقاته که خودمون هم توش نقش داشتیم. پس بیاید مسؤولیت کارها و رفتارامون رو بپذیریم. واینستیم کنار بگیم مم.لک.ت اله و بله و فلانی و فلانی خرابش کردن. (آره قبول ) ولی سهم ما چی ؟ ما درست عمل می کنیم؟
امیدوارم منظورم رو رسونده باشم.
دوست دارم بیاین و نظر بدین. ولی لطفا سعی نکنین خودتون رو مبرا کنین وباز بگین دیگرانند که اینجورین.
لطفا نیاین از اسلام بد بگین. ربطی به اون نداره. تو اسلام هست که حق رو نباید ضایع کرد. وقتی من از چراغ قرمز رد بشم خوب حق یه عده ای رو ضایع کردم دیگه. پس خوب فکر کنین اگه مشکل از مسلمونی ماست نگین مشکل از اسلامه.
ببینین بیاین یه کم واقع بین باشیم و مسؤولیت کارامون رو بپذیریم. مثلا کسی که خوب درس نمی خونه و نمره اش بد میشه دیدین میگه معلم (یا استاد) با من بد بود وگرنه من نمره ام خوب بود!!! خوب اگه این فرد مسؤولیت کارش رو بپذیره می تونه پیشرفت کنه ولی تا وقتی که این مسؤئلیت (خوب درس نخوندن) رو نپذیره همین آشه و همین کاسه.
حرفای من پذیرش کارای خیلی از س.را.ن ممل.کت نیست من فقط خواستم بگم ما هم مسؤولیم. بد نیست از جنبه دیگه هم به اوضاع نگاه کنیم.
شاید اومدم تحقیقاتی رو دکتر عدالت در این زمینه کرده براتون گفتم.

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

مهاجرت

تو این تابستون چند تا از دوستانی که اقلا یکی دو سال باهاشون زندگی کرده بودم یا اومدن خونمون یا تلفنی خداحافظی کردن که برن قسمتهای مختلف دنیا، آخریش شیرین عزیزم که خداحافظی از اون سختتر شاید بهتر بگم عذاب آور بود.
نمیدونم! باید موند و درست عمل کرد تا سهمی در ساختن ایران داشت یا نه رفت و زندگی خود را از این آشفته بازار نجات داد.
به هر حال تو این اوضاع به هم ریخته که مردم و دوستان با هم بخاطر مسائل سیاسی اختلاف دارند و مهرو محبت خریداری نداره،
ما که مجبوریم بمونیم، پس...

۱۳۸۷ اسفند ۲۲, پنجشنبه

۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه

نرم نرمک می رسد اینک بهار...


چقدر خوبه که با هر بهار، ما هم بهاری تو خودمون ایجاد کنیم، سبز بشیم و متحول، برای داشتن زندگی سبز تر و من امیدوارم این بهار حسابی سبز بشم !!!