۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

از مسلمانیم شرمم آید.

من طبق یه حادثه خیر با پروفسور وایراخ آشنا شدم و البته الان هم به لطف تکنولوژی با ایشون کار می کنم. فقط از وقتی که با ایشون آشنا شدم غیر از مطالب علمی کلی اخلاقیات ازشون یاد گرفتم. یکی این بود که قولی که می دم سرش واستم ! باور می کنین که ایشون تنها تعهدی که در قبال من داره اینه که بهم قول داده کمکم کنه؟ یکی دیگه هم بازم به همون قول بر می گرده که وقتی با یک نفر قرار می ذارم که بهش کمک کنم سر وقت حاضر شم. بعدیش هم اینه که وقتی با یکی کار می کنم سریع جوابشو بدم و منتظرش نذارم.

پی نوشت 1 : اشکال از اسلام نیست از مسلمونی ماست(از مسلمونی منه!) . حقیقت که بارفتار آدمها تغییر نمی کنه.
پی نوشت2 : البته توجیهات فراوونی وجود داره که چرا من و خیلی های دیگه اینجوری نیستیم ولی شاید همون طور که تو پست مسوولیت گفتم اینا همش توجیه باشه.

۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

خيلي خوابم مياد چون سرتاسر ديشب خواب دفاع از پايان نامه ام رو ديدم و اتفاقاتي كه ميافتاد كه باعث مي شد دفاع نكنم. حالا كو تا دفاع يعني تا اون موقع بايد از اين خوابها ببينم. واي نه! خدااااااا!

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

خسته ام

نمی دونم چرا این روزها اصلا نمی تونم متن های سنگین بخونم که لازمه براش فکر کنم در عوض تا دلتون بخواد به داستانهای رو آوردم که متون ساده ای دارند. نمی دونم شاید ته هردو به یه مطلب می رسه شاید هم نه. شاید هم خسته ام ...