۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

خیر

داریم خونمون رو عوض می کنیم. شاید به دید خیلی ها یه خونه لوکس تو یه محله خوب یه پیشرفت باشه. ولی من تفکرم عوض شده. چند ساله که عوض شده. تو هر چیزی که اسمشو بشه پیشرفت یا یه موقعیت خوب گذاشت من به این فکر می کنم که آیا خیره؟ آیا منو همسرم باز هم اونجا همینقدر خوشبخت و خوشحال و راضی خواهیم بود؟ سلامت خواهیم بود؟ اینا برای من مهمتره تا چیزای دیگه. تو این خونه که شاید خیلی ساده بود من و همسرم به اوج خوشبختی و رضایت رسیدیم. شاید محدودیت هاش گاهی کلافه ام می کرد ولی راضی بودم. شاد بودیم.

الان به همسرم اینو گفتم. او هم گفت که در مورد خونمون همین احساس رو داشته ولی این احساس نباید مانع ریسک پذیریمون بشه. یه چیز هم براش تعریف کردم که کلی خندید: خونه ما تو یه محله آرومه وتو بهار و تابستون حسابی روشنه ولی اتاق خوابش یه قسمت دنج و کم نور خونست. بهش گفتم روزهایی که خونه بودم تو این نور درخشان و قشنگ، عصرها که می رفتم می خزیدم زیر لحاف خنک تو اون اتاق تاریک، پر از لذت می شدم. کلی خندید.

امیدوارم خونه جدیدمون هم خیر باشه برامون.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

به دل من نشست

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

جوانه

"شکافتن دانه, جوانه زدن, به خود بالیدن, رشد کردن و رشد کردن و گاه گل دادن"
منظره ایه که از وقتی گل و گیاه پرورش می دم دیدم و هر دفعه بیشتر از دفعه پیش هیجان زده می شم.

پی نوشت: لاله عباسی های خونمون جوونه زده.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

نمایشگاه کتاب

نمی دونم چرا امسال بیشتر از هر سال بی صبرانه منتظر نمایشگاه کتاب هستم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

كوه

اوايل كه اومده بودم تهران از ديدن كوههاي خشك اينجا تعجب مي كردم . تعجب مي كردم كه به چها رتا دونه درخت مي گن جنگل كارا. آخه تا اون موقع هر كوهي كه رفته بودم كوه نبود در واقع، يه جنگل پر پشت شيب دار بود. ولي حالا بعد از 10 سال منظره اين كوهها با برفهاي روشون با آسمون آبي بي لك به يكي از لذت بخش ترين منظره هاي زندگيم تبديل شده. مخصوصا كه اين منظره رو از لاي درخت هاي به هم پيوسته خيابون وليعصر (پارك وي تا تجريش) ببينم.

پي نوشت: من چقدر فضاي سبز شمال تهران رو دوست دارم. مخصوصا كه امروز كلي شقايق ديدم.