۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

مهاجرت

تو این تابستون چند تا از دوستانی که اقلا یکی دو سال باهاشون زندگی کرده بودم یا اومدن خونمون یا تلفنی خداحافظی کردن که برن قسمتهای مختلف دنیا، آخریش شیرین عزیزم که خداحافظی از اون سختتر شاید بهتر بگم عذاب آور بود.
نمیدونم! باید موند و درست عمل کرد تا سهمی در ساختن ایران داشت یا نه رفت و زندگی خود را از این آشفته بازار نجات داد.
به هر حال تو این اوضاع به هم ریخته که مردم و دوستان با هم بخاطر مسائل سیاسی اختلاف دارند و مهرو محبت خریداری نداره،
ما که مجبوریم بمونیم، پس...

هیچ نظری موجود نیست: