۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

مرگ

حتما همه ماجرای 11 سپتامبر و اونایی که زنده موندن رو شنیدن. امروز همچین اتفاقی برای من افتاد. آخر کلاس یکی از بچه ها که چند جلسه می خواست اشکالی بپرسه و نشده بود پرسید و وقتی متوجه اشتباهش شد کلی با هم به اشتباهش خندیدیم و همین باعث شد من دیر به BRT برسم و تو زیر گذر یادگار دو تا اتوبوس قبل از ما تصادف وحشتناکی کردن. اگه 2 دقیقه زودتر رسیده بودم....وای... چقدر مرگ به انسان نزدیکه. می خوام سعی کنم جوری زندگی کنم که هر وقت تو هر شرایطی مردم مطمئن باشم که خوب زندگی کردم...

۴ نظر:

zeinab گفت...

مرگ و زندگی که دست خداست. اما حرف از مرگ نزن که دلم می گیره. انشالله که 120 ساله بشی. التماس دعا.

Zara گفت...

OMG! Dooostam jaan ishalla ke hamishe khooob bashi
booooooooos

Zara گفت...

Dishab soup jo pokhtam. jaat khali...akseesh ro vasat email mizanam bebini she honarmandi shodam

Unknown گفت...

وای خدا را شکر. من هم جنین تجربه ای دارم. در این مواقع، آدم کوچک بودنش را کاملاً حس می کنه و اینکه انگار کسی دیگه هدایتش می کنه. مراقب خودت باش.